عظیم دردی نشست با جان های عاشق ، از رحلت استاد محمد رضا لطفی..........
پدر موسیقی اصیل ایرانی با رفتنش جامعه ی موسیقی عاشقانه و عارفانه را یتیم کرد......
نه زبان ، نه اندیشه و نه کلمات هیچ کدام نمیتوانند شرح دهند داغی که بر دل نشسته است.......
((چرا رفتی؟ چرا ؟ من بی قرارم..................))
پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غم دیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به چمن درفکنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه ازین باد بلاخیز که زد در چمنم
نی جدا زان لب و دندان چه نوایی دارد ؟
من ز بی هم نفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل سایه ندارد لطفی
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم